دوست من آستانه مطلبی با عنوان «لکنت» نوشت از فاطمه و فاضل و احساس و مسلک سخن به میان آورد.کامنتی برایش گذاشتم که خود سبب ایجاد این پست گشت،عینا اینجا آوردم:
دیدم میخواهید از فاطمه بنت رسول ص بگویید،تا آخر خواندم،بیش از آنکه از فاطمه بیابم از احساسات و عواطف یافتم دلگرفتگی را و غم را که جایگزین عواطف شده.همه چیز به تسلیم احساس و عاطفه منتهی شده !خنده و گریه هردو در یک مسیر و مسیل جولان میکنند،دوران روشنفکری و اصولگرایی را از پایانش خبر میدهی بی آنکه منشاء و پشتبانشان روشن آید! اعتقادات و مسلکها بطور عامش عاری از پوچی و خرافه در هدف «یادداشتهای حزب تک نفره من»،به فاضل و فضیلت پیری ختم شده که چند صباحیست دستش از این دنیا کوتاه شده،اما معلوم نشده که در جلگه روشنفکران بود یا اصولگرا؟ و یا در جلگه آدمهای پر احساس و عواطف که همه اش پر است و واقع،در برابر پوچ و خرافه؟
اما نیافتم که فاطمه مبارز و صبور بعنوان یک همسنگر و همراه یک شکننده تحجر و فقر،فاطمه خانه دار بعنوان یک مادر و همسر بی نقص و فاطمه بعنوان یک الگوی با کرامت عالیه انسانی در پوست این نوشتار چه نقشی از احساس و عواطف دارد؟ و در پوست عواطف چه واقعیتی از ماهیت و اندیشه فاطمه نهفته؟
دوست من آستانه،بیشتر آنچه را یافتم احساس و عواطف زیبای و قلم سبز و ظریف تو بود که میتواند از زیر پوستها بنویسد،زیرپوستهای اعتقادات،مناسک،روشنفکری و اصولگرایی بگوید و بنویسد و ناگفته های را بر ملا سازد.و بنویسد که باید بود و از اندیشه ای شکیل و پر اثر و عواطف صادقانه و پخته در تنگش مدد گرفت،تا توان خروج از الگوهای ذهنی گذشته هارد مغز،بالا آید و حرکتی نو بسوی آنچه باید بود آغاز وزیدن آید.آیا ما جز خروج و حرکت راهی داریم تا بر فراز قله های کرامت انسانی مکثی بیاساییم؟